من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

از خودم بگم؟

از خودم می گم که کارهای بانک تمام شد... از چاه دراومدیم و افتادیم تو یه چاه دیگه... با اخوی همچنان سرسنگین... دیوانه شده رسما... بدبخت عقده ای... حالا نمی خوام اعصاب همه رو بهم بریزم از این کارهاش ولی واقعا اعصابی برای ادم نمی زاره.. فقط بچه ها میان بالا... نه خودش میاد نه لیلا... دیگه رویی نزاشته برای بالا اومدن... حالا باید بزاریم عموجان بیاد به حسابهامون رسیدگی بکنه... کلی بدهکاره بهمون... پیش قاضی و معلق بازی... بدبخت..

حالا اینا به کنار.. اینا رو بریزیم دور و از خوبی ها بگیم...

جمعه مهمونی دعوتیم.. یکی از فامیلا بچه به دنیا اورده... کی دو ماه پیش و الان مهمونی گرفته... منم خجسته خجسته رفتم یک عدد پیراهن شیک خریدم برای مهمونی... خیلی وقت بود از این کارا نکرده بودم.. یعنی تقریبا میشه گفت برای اولین بار تنهایی رفتم خرید... همیشه میرم نگاه می کنم و بعدش با پت می رفتیم ولی اینبار خودم تنهایی رفتم .... به خودمم قول می دم که فعلا نرم... والا.. چقدر اخه مصرف گرایی اخه... یه خرده سازندگی داشته باشیم...

کفش هم دلم می خواد می رم می خرم.. تازه.. مت زنگ زد گفت دوستش که مغازه شال و روسری داره حراج زده بریم سروقتش... ما هم می گیم چشم...

دکمه پالتو مهمونیم هم کنده شده باید برم بخرم دکمه براش

دیگه چی؟

اهان...

ارایشگاه هم باید برم... موندم چه رنگی کنم موهامو برا عید؟ اصلا رنگ کنم؟ یا برم بگم یه دست مشکی کنه ؟ مثلا سابق؟

نظرات 3 + ارسال نظر
بهارخانم یکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت 15:56

خیلی خوب شد این مهمونی رفتی بعد کلی حرص خوردن ، خرید کردن از سرتاپا و آماده شدن برای مهمونی واقعا حال و هواتو عوض می کنه

اره خداییش خیلی بهم خوش گذشت... خیلی خوب بود

سعید چهارشنبه 11 بهمن 1396 ساعت 10:49 http://anti-efsha.blogsky.com

سلام. جالبه. افرادی در زندگی شما نقش پت و مت رو دارن.

اگر به ما هم سری بزید، خوشحال می شویم.

چشم...

سیندی چهارشنبه 11 بهمن 1396 ساعت 10:07

هم موهات وهم ابروتو قهوه تیره کن

اره.. برم قهوه ای کنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.