-
عمه رفت...
سهشنبه 8 اسفند 1396 23:26
عمه بیچاره و طفلی من رفت.. انقدر دلم سوخت... انقدر دلم سوخت که حد نداشت... حال ندارم ا زاون شبا و روزهایی که مدام خون بالا می اورد و شب اخر مدام خون قهوه ای و مونده بالا اورد و قلبمون وایساد و صبح زود وحشتناک بنویسم...فقط که مت قیامت کرددددددد... پت خودش رو زد..... کار عموم به زیر زبونی کشید... من تا حالا گریه شوهر مت...
-
هستیم
جمعه 4 اسفند 1396 00:06
اره هستیم.. با امروز میشه سه روز که خونه عمه ایم.. هی حالش خوب میشه هی حالش بد میشه... لعنت به حال بد... لعنت به سرطان که داره عمه منو ازم می گیره... داره همینجوری تخته گاز تحلیل می گیره و هیچ کاری از دست هیچ کسی برنمیاد... مدام دارو.. مدام سرم...مدام دکتر ولی هیچی دیگه... یه روز خوبه ده روز بده... دیشب که همه مون رو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 بهمن 1396 19:05
نمی دونم چرا انقدر روزها سریع می گذره یا من حواسم نیست... رفتم وبلاگ بچه ها رو باز کردم و دیدم اوووووووووووووو چقدر پست گذاشتن و من نخوندم... ولی جالب بود برام... دیشب حوصله نداشتم نشستم همه پستها رو یه جا خوندم... خوندن و نوشتن چقدر خوبه... به نظرم جز بهترین نعمتهاییه که خدا افریده... اصلا بهتر از حرف زدن و شنیدنه......
-
از خودم بگم؟
چهارشنبه 11 بهمن 1396 01:11
از خودم می گم که کارهای بانک تمام شد... از چاه دراومدیم و افتادیم تو یه چاه دیگه... با اخوی همچنان سرسنگین... دیوانه شده رسما... بدبخت عقده ای... حالا نمی خوام اعصاب همه رو بهم بریزم از این کارهاش ولی واقعا اعصابی برای ادم نمی زاره.. فقط بچه ها میان بالا... نه خودش میاد نه لیلا... دیگه رویی نزاشته برای بالا اومدن......
-
من تنها..
دوشنبه 2 بهمن 1396 00:18
برای امروزم کلی برنامه داشتم که به یکی شون هم نرسیدم... صبح علی الطلوع بابا بیدارم کرد که خانم والده حالش خوب نیست.. اومدم دیدم فشارش یه خرده بالاست.. باباهم قرار بود بره دارایی... اونو فرستادم و خودم نشستم پیش خانم والده... شبش هم یه خرده کار و درس و چت کرده بودم و دیر خوابیده بودم و حسابی خوابم می اومد برای همین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 دی 1396 23:21
1. با دوستان جان چت می کنیم 2. المانی نازنین می خوانیم 3. شیر می خوریم 4. لباس خوب می پوشیم 5. هر روز کرم دور چشم می زنیم 6. هر روز خنده 7. موقع خواب حتما کتاب می خوانیم 8. هر از چندگاهی زهر چشم می گیریم 9. فیلم دیدنمان ترک نمی شود 10. عمرا دیگر به خودمان غصه نیم دهیم.. 11. ورزش حتما... 12. فکر های عالی برای اینده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 دی 1396 11:03
راستش را بگویم؟ امروز خوشحالم... بسیار خوشحال.. ناهار رو قراره ابگوشت بزارم و ظرفهای صبحانه هنوز نشسته باقی موندن..ولی من خوشحالم.. کمی گلو درد دارم ولی خوشحالم.. دیگه چی؟ اهان... علاقه بس عجیببی به گل و گیاه کاری پیدا کردم.. همه اش دارم از شمعدانی و گل گندمی و جیگ پیگهای خونه قلمه می گیرم و می کارم.. دلم گلدونهای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 دی 1396 19:38
روزهای خوب دارند بر می گردند.... روزهایی با یکنواختی... چقدر دلم برای این روزها تنگ شده بود..
-
حوصله نداشتم بنویسم ولی می نویسم...
پنجشنبه 21 دی 1396 23:51
کارای بانک تموم شد چه تموم شدنی... چه تموم شدنی... ولی یه دستاوردهای خوبی داشت... یه دستاوردش این بود که مشت اون داداش احمقم واسه همه رو شد.. یعنی ادم انقدر دغلکار و خودخواه که واسه اینکه حرف خودش به کرسی بشینه و حرف حرف خودش بشه حاضر بود حتی بانک بیاد مصادره کنه و همه ما رو بریزن تو خیابون... عجب ادم احمقی بود.. ولی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 دی 1396 22:13
یه حرفایی هست تو کانال نمیشه زد... دلم مامانم رو می خواد
-
یلدا نه....
شنبه 2 دی 1396 02:18
خب راستش رو بگم اصلا دوست ندارم از یلدا حرف بزنم... حتی از تولدم هم دوست ندارم حرف بزنم ... که چقدر گه گذشت... اصلا مثل بقیه سالها نبود... حتی مثل پارسال هم نبود وسط اونهمه مریضی هم ناراحتی... بگم چشم راستم بدجوری عفونت کرد؟ نه نمی گم... الان خوب شده ولی فکر می کردم کور می شم... اصلا دوست ندارم از مریضیم حرف بزنم مگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذر 1396 03:05
دوست دارم برگردم به روزهای یکنواخت و خسته کننده ای که هیچ اتفاقی نمی افتاد و دیوونه می شدیم از کسالت حالا این وسط چشمم هم نمی دونم چه مرگش شده.. ورم کرده قرمز شده و مدام چرک و اب ازش می ریزه... گفته بودم که دکتر رفتن عین مرگه برام؟ ولی حوصله ندارم بدتر بشه.. فردا صبح اگه خوب نشده باشم میرم دکتر...مادر همه دنیا.......
-
یعنی میشه؟
دوشنبه 27 آذر 1396 03:04
یعنی میشه؟ یه روزی می رسه که من اروم بشم؟ دیگه استرس نداشته باشم؟ دیگه دغدغه نداشته باشم.. دیگه دست و پام از کار این و اون نلرزه؟
-
یعنی میشه؟
شنبه 25 آذر 1396 14:52
یعنی میشه؟ یه روزی می رسه که من اروم بشم؟ دیگه استرس نداشته باشم؟ دیگه دغدغه نداشته باشم.. دیگه دست و پام از کار این و اون نلرزه؟
-
فردا تولدمه
چهارشنبه 22 آذر 1396 23:15
فردا تولدمه و من حسابی می خوام شاد باش... برعکس سالهای دیگه نمی خوام تولد بگیرم.. نه کیکی می خرم نه درست می کنم نه مهمونی می دم... شاید بعدا پشیمون بشم ولی فعلا تصمیمم بر اینه... ولی باعث نمیشه که فردا رو خوش نگذرونم.. فردا می خوام با پت بریم دیدن خاله ام.. طفلی چند وقته مریضه بعد ما هی عقب جلو می ندازیم عیادتش رو ولی...
-
غیبتانه
دوشنبه 13 آذر 1396 09:13
اخ اخ اخ... می خوام یعنی امشب غیبتانه ای براتون بنویسم غیبتانه باشه ها... خاله ام برای روز چهارشنبه دعوتمون کرده مراسم دختر خاله ام.. دختر وسطی رو می برن خونه اش.. عروسی نگرفته نمی دونم چرا.. یه پاتختی گرفتن و همون... بعد فکر کنین.. فقط من و پت و مت رو دعوت کردن و خانم برادر مونده... حالا من بهش نگفتم ولی ته کی مثلا؟...
-
خبر خوش
یکشنبه 12 آذر 1396 13:09
تمام اطلاعاتم برگشت.... همه شون... همه شون.. فقط هم 50 تومن اب خورد... عایا از تک تکتون تشکر کنم؟؟ فداتون بشم که انقدر خوبید.. یهووووووووووووووووووووووووو
-
بوتهایم
جمعه 10 آذر 1396 23:56
بوتهایی که پارسال خریده بودم رسما به فنا رفتن.. باید برم یه جفت بوت تازه بخرم.. دیگه چی؟ اهان... وام قرض الحسنه هم به اسمم دراومده ولی هنوز نریختن.. هارد قبلی لپ تاپم رو بردم دادم که اطلاعاتش رو بردارن.. یارو گفت معلوم نیست برگرده یا نه.. دعا کنین برگرده.. من یه عالمه توش اطلاعات دارم.. فیلمام.. عکسام.. سریالام.....
-
نک و ناله
یکشنبه 5 آذر 1396 13:32
نک و ناله نمی زنم ها ولی دلم خیلی پره... حالا نمی دونم از چی... دلم می خواد از حال لذت ببرم که مدام فکر می کنم.. فکر می کنم.. مدا م دوست دارم یه چیزی بردارم و سیخ بزنم به روح و روانم.. دوست دارم اصلا حال خودم رو بد کنم... واقعا از چی لذت می برم؟ دوست دارم بدونم از چی واقعااااا لذت می برم.. که حال خودم رو خوب کنم و من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آذر 1396 18:45
دارم از دیجی کالا دو سه قلم جنس می خرم و به خاطر همین بلک فرایدی خر یا هر کوفت دیگه ای سایت خیلی کند شده... عایا این از شانس خر من است؟ سیندی هم امروز رفت امتحان وکالت بده... دیشب خوابش رو دیدم.. رفته بودم خونه شون.. بعد جالبه که می خواستم برگردم خونه خودمون وقتی باهاش رفتم یه جایی که برام ماشین بگیره یهو دیدم نیست.....
-
دارم فکر می کنم
دوشنبه 29 آبان 1396 20:42
دارم فکر می کنم ادما چقدر ممکنه پر از حسهای متناقض باشن... دوست دارم برگردم به دوران قبل... به بیست و یکی و دو سالگیم که دغدغه ام به هیچ عنوانننننننننننننن شوهر و زندگی مشترک نبود.. به اینکه مبادا تنها بمونم نبود.. این تلقین مزخرف که همه ازدواج کردن و من از قافله عقب موندم نبود.. دوست دارم همونقدر راحت و ازاد باشم.....
-
چه مرضی گرفتم؟
پنجشنبه 25 آبان 1396 16:21
دقیقا نمی دونم این سردردهای خری من از چی ناشی میشن؟ از معده؟ از چشم؟ از گوش؟ از چی؟ امروز با یه سردرد فجیع خودمو رسوندم خونه.. یعنی تو تاکسی می گفتم دیگه رنگ خونه رو نمی بینم از بس دل پیچه و تهوع و سردرد داشت منو می کشت... حالا خدا روشکر که ساعت کلاس رو عوض کرده وگرنه پنج شنبه صبحها خیلی ستمه بری کلاس... دیگه کلاس...
-
شنبه
پنجشنبه 18 آبان 1396 23:02
برای اولین باره فکر کنم در عمرم که دوست دارم زودتر شنبه بیاد... تا صبحش پاشم پتیکو پتیکو برم کلاس زومبا یه خرده بالا پایین بپرم... بعدش برم یه خرده دور دور کنم.. خریدنی هایی بخرم... دوست دارم زود همه چی درست بشه.. همه چی.. ماجرای وام خونه... بیماری عمه... اصلا ادم باید برگرده رو روال ساده و روتین زندگی.. دلم یه عالمه...
-
این روزها رو دوست دارم
سهشنبه 16 آبان 1396 22:51
اره این روزهای پاییزی رو دوست دارم.. هرچند که هوا زیاد سرد نیست.. هرچند که هنوز نمی تونم تیپ پاییزی مورد علاقه ام رو بزنم.. هرچند دلم شدیدا کیف و بوت تازه می خواد که البته هر دو پسندیدم و فقط کافیه بخرم.. بلی.. می رم می خرم.. فقط برای دل زیبای خودم.. اینکه چندین سال مدام به خودم قحطی ارزو و خرید داده ام.. وبلاگها رو...
-
شماره بندی
چهارشنبه 10 آبان 1396 00:33
1. اقا، سیندی اومد گفت چرا اینهمه حرص پول می زنی؟ دیدم راس می گی.. من همه اش دارم می گم پول پول پول... حالا دارما... نداریم نیست ولی این حرص پول در من تموم نمیشه.. مدام بیشتر می خواد.. 2. در پست قبلی قصد نیست... قسط است.. 3. در راستای اینکه می خواهیم راحت خرج کنیم رفتم برای خودم سوتین خریدم.. از اونجایی که چشم من در...
-
دلم می خواد
چهارشنبه 3 آبان 1396 23:00
دلم می خواد همه اش بنویسم.. هی بنویسم.. عین قدیما که از در و دیوار و هر چیزی می نوشتیم و الان من هیچی برای نوشتن پیدا نمی کنم.. نمی دونم شاید انرژی که داریم از طریق تلگرام منتقل می شه.. قدیما تنها راه ارتباطی اینجا بود و همه اش اینجا منتظر بودیم کل حرفامونو اینجا می زدیم ولی خب الان هیچی پیدا نمی کنیم.. امروز کیک سیب...
-
واکسن
شنبه 29 مهر 1396 23:04
بله واکسن زدیم.. واکسن چی؟ انفولانزا... یعنی واقعا مزخرفتر از این امکان نداره که بدونی چیزی اصلا فایده نداره ولی بابت پول بدی.. یه دکتری گفته باید همه واکسن انفولانزا بزنن اینم رفته تو کت بابا و گیر و گور که همه باید بزنن.. رفته سه تا خریده.. یکی برای خودش و من و خانم والده.. حالا من و بابا سرماخوردگی داشتیم نزدیم ولی...
-
این روزا
چهارشنبه 26 مهر 1396 10:26
خب از این روزا بگم که یهو کیبرد لپ تاپم بازی دراورد.. بعضی از دکمه هاش تا یه مدتی کار نمی کرد... کنترل و شیفت و بک اسپیس و جندتا از حروف... بعد مجبور بودم تا اون زمان از کیبرد یدکم استفاده کنم که اصلا دیگه بهش عادت نداشتم.. یه زمانی چطور تند تند با اون تایپ می کردم خدا می دونه.. به هر حال دیگه مدام چک می کردم که وقتی...
-
من
شنبه 22 مهر 1396 21:14
واقعا تحملم داره کم کم تموم میشه... می خواستم برم ناخن بکارم ولی شدیدا پشیمون شدم.. اصلا نه پولش را دارم نه حوصله اش رو.. می زارم بعدا.. شاید عید رفتم این کارو کردم.. عید باز تخفیف می خوره خب... دادم امروز پت صورتم رو بند بندازه... حوصله رفتن پیش نسرین رو ندارم.. حوصله ترجمه ندارم.. حوصله تدریس ندارم.. به خاطر پریودمه...
-
خب من...
شنبه 15 مهر 1396 00:57
الان یه مدتی هست که دنبال ابرسان خوب برای پوست صورتم می گردم.. اصولا تا اطلاع ثانوی از کرمهای اوریفلیم کشیدم بیرون و در عوض کردم تو کرمهای ایوروشه.. یادم هست زمانی خانم نورثی بود اینجا و اون دیگه مشتری پروپا قرص ایوروشه بود.. اصلا اولش اسم این برند رو ما از زبون اون شنیدیم.. برند گرونی هم هست ولی بعضی از کرمهاش قیمتش...