من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

من

واقعا تحملم داره کم کم تموم میشه... می خواستم برم ناخن بکارم ولی شدیدا پشیمون شدم.. اصلا نه پولش را دارم نه حوصله اش رو.. می زارم بعدا.. شاید عید رفتم این کارو کردم.. عید باز تخفیف می خوره خب...

دادم امروز پت صورتم رو بند بندازه... حوصله رفتن پیش نسرین رو ندارم.. حوصله ترجمه ندارم.. حوصله تدریس ندارم.. به خاطر پریودمه ولی خیلی عوامل دیگه باعث می شه که طاقتم طاق بشه..

همه اش دارم می ریزم  تو خودم و یهو سرریز می کنم..

واقعا می تونم بکنم و برم.. واقعا می تونم.. 

کاش یکی تون نزدیکم بودید که می تونستم ازش بخوام که بیایدباهم بریم دور دور.. بریم گردش... بریم یه خرده غرق بشیم تو ترافیک خیابونها... دوستای نزدیکم نمی تونن.

حالم از زندگیم بهم می خوره.. حالم از اینکه همه بهم دستور می دن بد میشه... چقدر بدم.. چقدر بدم..


نظرات 2 + ارسال نظر
سیندی یکشنبه 23 مهر 1396 ساعت 17:14

توفقط ناخن بکار
دونه دونه میام میکشمشون

نکاشتم خب... نکاشتم

بهارخانم یکشنبه 23 مهر 1396 ساعت 15:27

قطعا زندگی سختی های خودشو داره ولی این حالت منفجر شدن بیشتر بر میگرده به همون دوه ای که گفتی یکم بگذره اسون تی می شه تحمل.
وای منم پایه دور دور می خوام دختر دایی ها که هر کدوم رونه ی یه شهر شدن ... النازم که کلاس می ذاره نیم یاد ... دو تا دوست دیگه هم دارم که بعد از تاهل کلا فاز دور زن و اینا ندارن .
چرا من یه دوست درست و حسابی ندارم اخه ؟ کاش تبریز بودممممممم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.