من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

واکسن

بله واکسن زدیم.. واکسن چی؟ انفولانزا... یعنی واقعا مزخرفتر از این امکان نداره که بدونی چیزی اصلا فایده نداره ولی بابت پول بدی.. یه دکتری گفته باید همه واکسن انفولانزا بزنن اینم رفته تو کت بابا و گیر و گور که همه باید بزنن.. رفته سه تا خریده.. یکی برای خودش و من و خانم والده.. حالا من و بابا سرماخوردگی داشتیم نزدیم ولی خانم والده زد.. اقا دو سه روزه داره مدام فشارش بالا پایین می شه.. مدام میگه بدنم می لرزه... منم که امروز زدم قلبم داره میاد نو دهنم.. این چه چیز مزخرفی بود...

حالا زدیم رفع شده...

در راستای زندگی سالم باشگاه میرم... و البته تمام دست و کتفم درد می کنه... الکی الکی خودمون رو انداختیم تو خرج...

و اما... یکی از کلاسام کنسل شد.. دلم سوخت.. چرا اخه؟ یکی که حامله بود گفت من از اذر میام.. اون یکی هم گفت فعلا نمیام.. حالا ایشالا بازم کسی میاد واسه ثبت نام و بازم بهم کلاس می دن ولی خب تا اطلاع ثانوی یکی از کلاسام کنسل شد.. هرچند دیگه مجبور نیست درست بعد خوردن ناهار و بدو بدویی برم ولی خب الان بیشتر از همه چی پول برام مهمه تا اذیت شدنم..

خب دیگه چی؟؟

در راستای زندگی سالم شیر هم می خوریم.. هر شب یه لیوان... ویتامین د 3 هم که باید بخوریم رو از قرصهای خانم والده کش می رم..والا.. اونهمه قرص داره... یادم هست یه بار دکترش یه عالمه مولتی ویتامین براش نوشته بود بعد نخورد... یه عالمه انداختیم دور... یکی نبود بگه اسکل خب اون نمی خوره تو بخور.. کوفت که نیست.. مولتی ویتامینه... هنوزم که هنوزه می سوزم بابت اونا...

دلم هوای یه مسافرت عالی رو کرده.. یه مسافرت خیلی خوب


این روزا

خب از این روزا بگم که یهو کیبرد لپ تاپم بازی دراورد.. بعضی از دکمه هاش تا یه مدتی کار نمی کرد... کنترل و شیفت و بک اسپیس و جندتا از حروف... بعد مجبور بودم تا اون زمان از کیبرد یدکم استفاده کنم که اصلا دیگه بهش عادت نداشتم.. یه زمانی چطور تند تند با اون تایپ می کردم خدا می دونه.. به هر حال دیگه مدام چک می کردم که وقتی درست شد با خود کیبرد شروع کنم به کار کردن... بعد همه کاری کردما... یعی شسوار گرفتم روش.. با جارو برقی تمیز کردم.. نمیدونم تو نت اسم چندتا از برنامه هار و نوشته بود که باید ریمو بشن تا درست بشه اونا رو ریمو کردم.. همه کاری کردم ..درست می شد بعد دوباره خراب میشد.. خواستم بیخیال بشم و اینجوری روزگار بگذرونم دیدم نه نمیشه.. اعصابم خرد میشه... بعد اون شب به بهار خانم گفتم می برم تعمیر .. فوقش یه خرده پول خرجش می کنم اخه این چه وضعشه..

شگفتا...... از وقتی گفتم که می برم تعمیر داره عین ساعت کار می کنه .. یعنی اصلا یه لحظه هم اینجوری نمیشه...بچه ام از امپول ترسید خوب شد...

عمه ام سینوزیتش عفونت کرده و به چشمش فشار اورده..

حالا ما اول فکر می کردیم چشمشه ولی بعدا با تهران رفتن و این دکتر و اون دکتر فهمیدیم نه چشمش نیست خدا رو شکر... حالا قراره چند تا ازمایش بگیره تا بعد..

دعا کنین.. من این عمه ام رو خیلی دوست دارم.. با اینکه زیاد تو کارم دخالت می کنه ولی کلی به گردنم حق داره.. می دونم از بس منو دوست داره اینکارا رو می کنه.. هرچند شاید من دوست نداشته باشم..

یه گرهی تو کارمون هست.. تو کار ساختمون.. بچه ها دعا کنین... فقط دعا کنین..

من

واقعا تحملم داره کم کم تموم میشه... می خواستم برم ناخن بکارم ولی شدیدا پشیمون شدم.. اصلا نه پولش را دارم نه حوصله اش رو.. می زارم بعدا.. شاید عید رفتم این کارو کردم.. عید باز تخفیف می خوره خب...

دادم امروز پت صورتم رو بند بندازه... حوصله رفتن پیش نسرین رو ندارم.. حوصله ترجمه ندارم.. حوصله تدریس ندارم.. به خاطر پریودمه ولی خیلی عوامل دیگه باعث می شه که طاقتم طاق بشه..

همه اش دارم می ریزم  تو خودم و یهو سرریز می کنم..

واقعا می تونم بکنم و برم.. واقعا می تونم.. 

کاش یکی تون نزدیکم بودید که می تونستم ازش بخوام که بیایدباهم بریم دور دور.. بریم گردش... بریم یه خرده غرق بشیم تو ترافیک خیابونها... دوستای نزدیکم نمی تونن.

حالم از زندگیم بهم می خوره.. حالم از اینکه همه بهم دستور می دن بد میشه... چقدر بدم.. چقدر بدم..


خب من...

الان یه مدتی هست که دنبال ابرسان خوب برای پوست صورتم می گردم.. اصولا تا اطلاع ثانوی از کرمهای اوریفلیم کشیدم بیرون و در عوض کردم تو کرمهای ایوروشه.. یادم هست زمانی خانم نورثی بود اینجا و اون دیگه مشتری پروپا قرص ایوروشه بود.. اصلا اولش اسم این برند رو ما از زبون اون شنیدیم.. برند گرونی هم هست ولی بعضی از کرمهاش قیمتش مناسبه.. می کنیم تو اونا و از اوناش می خریم... والا...

نزدیک خونه مون یه لوازم ارایشی باز کرده که شدیدا رفتم تو نخش... نمی دونم چرا دوست دارم برم ازش خرید کنم ... منی که شاید ده هزار سال پیش رفتم لوازم ارایشی و خرید کردم... قسم خوردم دیگه سایه نخرم.. همون یه دونه سایه ای که صبا از امریکا برام اورده کافیه... رژ گونه ها که دارم و برای هزار سالم کافیه... فقط یه کرم پودر خوب می خوام و بعدش دیگه بخرم فقط رژ می خرم و لاک.. یه زمانی من خداوند رژ و لاک بودم.. چی شد واقعا اون روزا؟؟

ساناز دوستم حامله اس... حتی تو خبر دادنش هم نیش زد... خواستم جوابش رو بدم که گفتم ولش کن... یه طوری میشه گناهش رو می ندازه گردن من..

دلم چیزکیک می خواد.. دلم قالب های رنگ و وارنگ کیک می خواد... دلم کلی چیز می خواد...

یه فکرهایی تو سرمه... دعا کنین بشه.. فقط دعا کنین..

کتاب

طشت خون  اسماعیل جان فصیح رو تموم کردم و نامه های خط خطی عرفان نظر اهاری رو شروع می کنم... عجب که از وقتی تلگرام و اینستا رو ترکوندم و انداختم ته صندوقچه خاطره کتابهامو بیشتر دوست دارم.. موبایل کمتر دست می گیرم مگر بخوام با رفیقام یه سرکی بکشم ... بهار نارنج دم کردم تو لیوان دمنوشم و منتظرم دم بکشه و هورت بکشم...

امروز حالم بهتر بود.. با هوای خنک دلپذیر صبح و سردی رطوبت بارون.. ای کاش از این روزا زیاد تکرار بشه.. من عاشق این هوام.. از کلاس که می اومدم اسمون یه سر ابی ابی بود.. با ابرهای تمیز و شهر زیر پام با ساختمونهای رنگارنگ و وضوح فول اچ دی 12 میلیون رنگ... می تونستم دهها ساعت وایسم و به اون مناظر خیره بشم...

بهم کتاب معرفی کنیم.. تو کانال و وبلاگ.. حتما تو خونه کتابخونه داشته باشیم.. الان دارم رو پوریا کار می کنم که کتابخونه داشته باشه و کتاب بخونه.. 

بهار خانمم کار کمد و کتابخونه اتاقش جور شده.. چقدر خوشحال شدم.. کمد و کتابخونه سفید سفید.. عالیی..  دوست دارم خونه ای داشته باشم و یه اتاق داشته باشه که تا سقفش کتاب باشه... از اینا که تو فیلمهای قدیمی هست.. با شومینه و یه مبل راحت و پنجره های بزرگ.. بعد از اینا باشه که نردبون می زاری می ری بالا از شلف دهمش یه کتاب ور می داری.. واووووو... عجبببببببببب اتاقی می شه..