من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

دارم فکر می کنم

دارم فکر می کنم ادما چقدر ممکنه پر از حسهای متناقض باشن...

دوست دارم برگردم به دوران قبل... به بیست و یکی و دو سالگیم که دغدغه ام به هیچ عنوانننننننننننننن شوهر و زندگی مشترک نبود.. به اینکه مبادا تنها بمونم نبود.. این تلقین مزخرف که همه ازدواج کردن و من از قافله عقب موندم نبود.. دوست دارم همونقدر راحت و ازاد باشم.. چقدر اون روزها ارزوی چنین روزهایی رو داشتم و الان در حسرت اون روزها هستم... دیشب به بهار خانم می گفتم چی می شد فقط یک بار.. فقط یک باررررررررررررررررررررررر به ماشین زمان دسترسی داشتم و می رفتم به بیست و یک سالگیم.... نسترن سی و دو ساله می رفت به بیست و یک سالگیش و اونوقت چقدر زندگیش رو متفاوت می کرد.. چقدر ادمهای مزخرف رو اصلا به زندگیش راه نمی داد و چقدر دوستهای جانش رو حفظ می کرد.. چقدر تلاشش رو صد برابر می کرد.. چقدر بابت حسهای بی خودی حرص نمی خورد.. چقدر زندگی رو برای خودش راحتتر می کرد...

همین یک بار کافی بود.. همین یک بار...


چه مرضی گرفتم؟

دقیقا نمی دونم این سردردهای خری من از چی ناشی میشن؟ از معده؟ از چشم؟ از گوش؟ از چی؟ امروز با یه سردرد فجیع خودمو رسوندم خونه.. یعنی تو تاکسی می گفتم دیگه رنگ خونه رو نمی بینم از بس دل پیچه و تهوع و سردرد داشت منو می کشت... حالا خدا روشکر که ساعت کلاس رو عوض کرده وگرنه پنج شنبه صبحها خیلی ستمه بری کلاس...

دیگه کلاس زومبا هم نمی رم.. شاید پیلاتز رفتم ولی زومبا دیگه نمی رم.. ستمه خب... فقط همکلاسی ها مسخره بازی درمیارن.. مربی هم نمی تونه جمع کنه... نتیجه اش این میشه که مدام کلاس می خوره بهم و تا بخوان دوباره جمع بشن دست کم پنج شش دقیقه صرف میشه.. همون بدنسازی خودم رو میرم با پیلاتز یا حتی اروبیک..

سردردهام خیلی بدن.. دوست دارم هیچی نبینم و نشنوم.. دوست دارم هیشکی هیچی به من نگه.. دوست دارم همه اش خودم باشم و خودم..

یعنی واقعا کسی تنهایی های در پس عین خر کارکردنهای منو نمی بینه؟

شنبه

برای اولین باره فکر کنم در عمرم که دوست دارم زودتر شنبه بیاد... تا صبحش پاشم پتیکو پتیکو برم کلاس زومبا یه خرده بالا پایین بپرم...

بعدش برم یه خرده دور دور کنم.. خریدنی هایی بخرم... 

دوست دارم زود همه چی درست بشه.. همه چی.. ماجرای وام خونه... بیماری عمه... اصلا ادم باید برگرده رو روال ساده و روتین زندگی.. 

دلم یه عالمه کار می خواد...

اتاقم همچنان داره سر به بیابون می زنه از فرط شلوغی و من همچنان به تخمم نیست.... امان از رفیق ناباب که این کلمه رو انداختن تو دهنم...

البته چیز بدی ها نیستا... خیلی جاها به دردم خورده..

بگم که خیلی کار خوبی کردم اینستا و تلگرام رو بستم؟؟ اگه دلم به چهارتا دوستام خوش نبود جدی اونم می بستم و خیلیییییییییییییییییی قشنگ و خجسته وار زندگی مو می کردم... چیه این مزخرفات دنیای مجازی

دلم تاپ و شلوار ورزشی هم می خواد.. برم بخرم.. یه چیزی که با اسنیکرهای خوشگل قرمزم ست بشه.. با مشکی هم ست بشه... با همه چی ست بشه..


این روزها رو دوست دارم

اره این روزهای پاییزی رو دوست دارم.. هرچند که هوا زیاد سرد نیست.. هرچند که هنوز نمی تونم تیپ پاییزی مورد علاقه ام رو بزنم.. هرچند دلم شدیدا کیف و بوت تازه می خواد که البته هر دو پسندیدم و فقط کافیه بخرم.. بلی.. می رم می خرم.. فقط برای دل زیبای خودم.. اینکه چندین سال مدام به خودم قحطی ارزو و خرید داده ام..

وبلاگها رو هم می خونم.. ادیسه و سیندی و مریم و نیکادل و بهار .. همین و بس... توی تلگرام فقط چند نفری هستن..

این روزها رو دوست دارم.. هرچند کشدار نیست و اون پاییز دل انگیزی که همیشه انتظارش رو داشتم نیست ولی دوست دارم.. کارم رو دوست دارم.. رفت و امدهامو دوست دارم.. خودم رو دوست دارم..

اهان.. یک خبر بد.. گفته بودم ساناز حامله اس؟ همون دوستم که نیش زد.. بچه اش مرده.. توی شکمش.. گفتیم برویم ببینیمش گفت خونه مامانشه.. منم از اولش هم با اصرار کاری نداشتم.. هرگز اصرار نمی کنم.. خب از اولش هم از اینکه کسی بره حتی خونه باباش راحت نبوده.. ولی شما رو شاهد می گیرم اگه یه بار دیگه بیاد نیش بزنه بزنم دهن مهنشو صاف کنم... گفتم بهتون..


شماره بندی

1. اقا، سیندی اومد گفت چرا اینهمه حرص پول می زنی؟ دیدم راس می گی.. من همه اش دارم می گم پول پول پول... حالا دارما... نداریم نیست ولی این حرص پول در من تموم نمیشه.. مدام بیشتر می خواد..

2. در پست قبلی قصد نیست... قسط است..

3. در راستای اینکه می خواهیم راحت خرج کنیم رفتم برای خودم سوتین خریدم.. از اونجایی که چشم من در تشخیص سایز به موش کور میگه زکی برو تو لونه ات... اومدم خونه دیدم دوتاشم کوچیکه.. هیچی دیگه.. باید فردا ببرم عوض کنم..

4. یه کلمه می گم تا تهش رو بخون Fuck the bank

5. یه خانم کرو لال دیدم تو مغازه.. بعد داشتم به سوتین ها دست می زدم اومد باهام حرف بزنه دستم رو گرفت.. بعد یهو گفت چرا انقدر سردی؟ بعد کلا تا اخر دستامو تو دستاش گرفته بود که گرم بشن... هی می گفت اهن بخور... گرم شدی؟ 

6. حالا من کل جایی که تو زمستون سرد می شه عبارتند از دستام از مچ تا نوک انگشتان... و نوک بینیم... بقیه تنم ازشون اتیش می زنه بیرون...

7.می نویسم که یادم بمونه.. حرص پول نمی زنیم دیگه... به هیچ عنوان..

8. دلم می خواد یه کار عجیب غریب بکنم..

9. در راستای یافتن یک دوست پسر و اینکه پیشنهاد دادن وقتی از یکی خوشت اومد مستقیم به چشماش نگاه کن طرف خودش می فهمه.. از کلاس که برمی گشتم یک انسان بی نهایت خوشتیپ و خوش هیکل رو دیدم/// بعد یهو چشم خورد تو چشمش... اونم زل زده بود به من.. سنش هم احتمالا به سنم می خورد.. بالای سی و پنج می زد.. والا ترسیدم.. گفتم یهو زن و بچه دار درمیاد بدبخت میشم.. والاااااا..

10. دلم هوای بستنی کرده...

11. در راستای زندگی سالم هر شب شیر و هر روز صبح باشگاه می رم... خوش به حالم واقعا.. (وز صحبت نادان بدترت نیز بگویم؟ پیری که جوانی کند و شرم ندارد)