من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

شنبه

برای اولین باره فکر کنم در عمرم که دوست دارم زودتر شنبه بیاد... تا صبحش پاشم پتیکو پتیکو برم کلاس زومبا یه خرده بالا پایین بپرم...

بعدش برم یه خرده دور دور کنم.. خریدنی هایی بخرم... 

دوست دارم زود همه چی درست بشه.. همه چی.. ماجرای وام خونه... بیماری عمه... اصلا ادم باید برگرده رو روال ساده و روتین زندگی.. 

دلم یه عالمه کار می خواد...

اتاقم همچنان داره سر به بیابون می زنه از فرط شلوغی و من همچنان به تخمم نیست.... امان از رفیق ناباب که این کلمه رو انداختن تو دهنم...

البته چیز بدی ها نیستا... خیلی جاها به دردم خورده..

بگم که خیلی کار خوبی کردم اینستا و تلگرام رو بستم؟؟ اگه دلم به چهارتا دوستام خوش نبود جدی اونم می بستم و خیلیییییییییییییییییی قشنگ و خجسته وار زندگی مو می کردم... چیه این مزخرفات دنیای مجازی

دلم تاپ و شلوار ورزشی هم می خواد.. برم بخرم.. یه چیزی که با اسنیکرهای خوشگل قرمزم ست بشه.. با مشکی هم ست بشه... با همه چی ست بشه..


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.