من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

دوست دارم برگردم به روزهای یکنواخت و خسته کننده ای که هیچ اتفاقی نمی افتاد و دیوونه می شدیم از کسالت


حالا این وسط چشمم هم نمی دونم چه مرگش شده.. ورم کرده قرمز شده و مدام چرک و اب ازش می ریزه... گفته بودم که دکتر رفتن عین مرگه برام؟ ولی حوصله ندارم بدتر بشه.. فردا صبح اگه خوب نشده باشم میرم دکتر...مادر همه دنیا.... مادر همه چیز...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.