من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

من یک دابای هستم

یک دابای می ماند

دلم می خواد

دلم می خواد همه اش بنویسم.. هی بنویسم.. عین قدیما که از در و دیوار و هر چیزی می نوشتیم و الان من هیچی برای نوشتن پیدا نمی کنم.. نمی دونم شاید انرژی که داریم از طریق تلگرام منتقل می شه.. قدیما تنها راه ارتباطی اینجا بود و همه اش اینجا منتظر بودیم کل حرفامونو اینجا می زدیم ولی خب الان هیچی پیدا نمی کنیم..

امروز کیک سیب پختم...  هیچی دیگه.. بابا حالا خورده میگه یه جاهاییش خمیر شده بود گفتم بابام جان اونا خمیر نبود سیب بود رفته زیر دندونت.. عجباااااا

اوضاع اقتصادی؟؟ والا من دو سه تا خرج گنده دارم اگه اونا اوکی بشن با بقیه اش کنار میام..

یکیش پول قصد وامه..

یکیش پول برای لیزرمه..

یکیشم خرج باشگاهم..

همه اینا دست کم پونصدی میشه.. بعد فکر کنین اینا خرج گنده های منن.. وای من بگم که بازم دلم مانتو می خواد؟/ وای نگم.. بزارید نگم... یعنی دلم کیف هم می خواد.. اینبار رفتنی حتما میرم یه کیف قرمز خوشگل می خرم واسه خودم

دلم چی می خواد؟؟ اخ شال زمستونی.. من هر سال حتما باید واسه خودم یه شال زمستونی بخرم... 

 یاد یه چیزی افتادم که بزارید تعریف کنم...

این اموزشگاه دومی که توش تدریس می کنم خیلی از خونه مون دوره.. یعنی گفتم فکر کنم که منتهی الیه تبریزه.. فکر کنین من یه ساعت و نیم اینا تو راهم.. هرچند من کلا از راه دور خوشم میاد ولی انرژی میبره.. مخصوصا اینکه پنج شنبه ها کلاسم صبحه.. بعد دوتا کلاس  یکی 10ونیم تا 12 اونیکی از 12 تا یک و نیم.. دیگه می رسیدم خونه می شد 3 جنازم ام رو زمین می موند.. بعد پست قبلی بهتون گفتم یکی از کلاسام حذف شده؟ کلاس 10 نیم تا 12 بود.. بعد هی من با خودم کلنجار می رفتم که برم بگم ساعت این کلاسو عوض کنین بیارین صبح بعد هی تنبلیم می اومد.. بعد گفتم ولش کن.. بزار ترم تموم بشه می ری اونوقت می گی.. بعد دوشنبه دیدم یکی از مامانا اومده که یک و نیم خیلی دیر میشه و تو رو خدا بکشید جلوتر یا یه روز دیگه بندازید.. سخته.. و از این حرفا.. مدیریت هم گفت من باید تصمیم بگیرم.. اقا منم از خدا خواسته و از شوق حلیم در دیگ افتاده گفتم باشه.. صبح ساعت ده...

الان چی؟؟ من باید از ساعت 8 و نیم راه بیفتم برم ... سخته خب نیست...

اهان.. می گم عجب بعضی از این بلیط بگیر های اتوبوسی بیشعورن... دیروز من کارتم رو شارژ کردم.. بعد سوار اتوبوس شدم با خودم حساب کردم که سه تومن شارژ دارم با پونصد اینجا کم بشه پونصد هم موقع برگشتن میشه دو تومن.. کارتم رو دادم مرده برام زد.. البته دور نشسته بودم اتوبوس هم شلوغ بود.. برگشتنی باز سوار اتوبوس شدم کارت که زدم دیدم فقط پونصد شارژ دارم  اون اقای اتوبوس رفت به جای یکی سه تا زده بود.. نمی دونم چهارتا زده بود.. خیلی ادم احمقی بود... یادم هست کدوم اتوبوس بود.. ببینمش حتما می گم.. والا..هر چند می دونم کتمان می کنه..

حالا دو سه هزار تومن پولی نیستا.. ولی چرا باید حقی از ادم خورده بشه؟

نظرات 2 + ارسال نظر
بهارخانم چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت 12:18

یک و نیم ساعت؟؟؟! اون وقت من از اینجا تا دانشگاه یه ساعت توراهم غر می زنم که سخته و خیلییا به خاطر این فاصله زیاد خوابگاه می گیرن!!
البته خوابگاه یه بخشش به خاطر هزینه رفت و امده

اره خب.. یه ساعت یه خرده اش تو اتوبوسه.. یه خرده اش پیاده میام.. یه خرده منتظرم... فرق می کنه با یه ساعت تو جاده بودن که..

فاطمه چهارشنبه 3 آبان 1396 ساعت 23:29 http://heartwritings.blogsky.com

سلام نسترن جان
ببخشید میپرسم دابای یعنی چی؟
خرج کردن و خرید کردن خیلی خوبه حس زندگی میده به آدم
همیشه به خوشی باشی

سلام.. دابای یعنی همراه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.